جدول جو
جدول جو

معنی هست بند - جستجوی لغت در جدول جو

هست بند(دِ خوَش / خُش کُ)
هسبند. رجوع به هسبند شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

آنچه از چوب یا سنگ یا خشت وگل در پشت دیوار شکسته درست کنند که دیوار نیفتد، کوله بار یا چیز دیگر که کسی بر پشت خود ببندد، پشت بست، مقداری خوراک که در مهمان خانه ها و چلوکبابی ها پشت سر خوراک اول برای کسی که هنوز سیر نشده بیاورند، آب یا غذای رقیق که پس از خوردن دارو بخورند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خسته بند
تصویر خسته بند
پارچه، نوار و مرهمی که بر روی زخم و جراحت می بندند، شکسته بند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماست بند
تصویر ماست بند
کسی که ماست مایه بزند، کسی که ماست درست می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هست شدن
تصویر هست شدن
به وجود آمدن، موجود شدن
فرهنگ فارسی عمید
به هندی لوف است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
جمعبندی. (ناظم الاطباء).
- هست بود کردن، جمعبندی کردن. (ناظم الاطباء).
رجوع به هست وبود شود
لغت نامه دهخدا
(هََ بَ)
گیاهی است از ردۀ گندم سیاه از تیره توشک ها که خزنده است و به عنوان مدربه کار میرود. (از گیاه شناسی گل گلاب ص 273) ، نیز کنایت از دنیا و هفت اقلیم است:
ز خود بگذر که با این چارپیوند
نشاید رست از این هفت آهنین بند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
قراردهنده قاعده. (آنندراج). آنکه نظم می دهد و مرتب می کند اساس و بنیان کاری را. (ناظم الاطباء) :
علی را وکیل خدا خوانده اند
نسق بند ارض و سما خوانده اند.
ملاطغرا (از آنندراج).
، عامل ملک. (غیاث اللغات). که بنیچه بندی کند
لغت نامه دهخدا
(زَ بُ)
آنچه مانع به کار افتادن هوش و خرد باشد:
چشم بند است ای عجب یا هوش بند
چون نسوزاند چنین شعله ی بلند.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(هََ بِ)
به معنی هفت پرگار است که کنایه از هفت آسمان باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ)
دهی است از دهستان خنج بخش مرکزی شهرستان لار که در 108هزارگزی شمال باختر لار در دامنۀ شمالی کوه فلات ونک قرار دارد. هوایش گرم با 104تن سکنه. آبش از چاه. محصول آنجا غلات، لبنیات، شغل مردمش زراعت و گله داری صنایع دستی اهالی قالی بافی و ییلاق طوایف ترک است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ دَ / دِ کُ)
مقابل هست بند. (یادداشت مؤلف). رجوع به هست بند شود
لغت نامه دهخدا
به هندی لوف است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
کسی که ماست می سازد و شیر را ماست می کند. (ناظم الاطباء). کسی که مایۀ ماست را به شیر زندتا ماست ببندد. آنکه ماست کند از شیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : یک صباحی بوقت، شاگرد ماست بندی از در مدرسه بابا می گذشته و ظرفی ماست داشته. (مزارات کرمان ص 41، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
نبندد لب از جستجوی پنیر
دهد ماست بندش اگر جوی شیر.
ملاطغرا (از آنندراج ذیل ماست)
لغت نامه دهخدا
(دَ بَ)
نام نغمه ای است. (محاسن اصفهان)
لغت نامه دهخدا
(دَ بَ)
حالت و چگونگی بستن دست، آن است که یک یک دست حیوانات را رسن بسته به میخ می بندند. (آنندراج) :
گهت چون فرشته بلندی دهد
گهت با ددان دستبندی دهد.
نظامی.
، طریقۀ نشستن سگ و حیوانات مشابه آن، گرفتاری، فروتنی و تواضع. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ)
چون کسی را حبس کنند گویند تخته بند کرده اند. (انجمن آرا). لیکن از شاهدهای ذیل چنین استفاده میشود که تخت بند نوعی پای بند است شبه عقال و کند: و برادر او را با هفصد کس از وجوه افراد... بگرفتند پیش سلطان آوردند. سلطان بفرمود تا از شمشیر هر یک تخت بندی ساختند و بر کعب هر یک نهادند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 296). و چون او را به معتمد سلطان سپردند او را با تخت بندی که داشت به جانب غزنه بردند... شار را با تخت بند پیش خویش خواند و تکلیف کرد... (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً) ، کنایه از آنست که چون دست کسی شکسته شود تخته ها را بر او نصب کنند تا دست او کج نشود. (انجمن آرا). به هر دو معنی رجوع به تخته بند شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل. در ده هزارگزی شمال باختری ده دوست محمد نزدیک مرز افغانستان واقع شده و 166 تن سکنه دارد. از رود خانه هیرمند آبیاری میشود. محصولش غلات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(پُ بَ)
دیواری کوتاه در پی دیواری بلند برای نگاه داشتن آن از افتادن. بنائی پشت دیوار تا برپای ماند، مدد. معین. ردیف، ذخیره در سپاهی، طعام دوم که در چلوکبابی ها آرند کمتر از اوّلی. بار دوم چلوکباب در دکانهای چلوپزی. بشقاب دوم وسوم چلوکباب که پس از خوردن بشقاب اول آرند، در بازی ورق، ورقی که بر اعتبار ورقهای دیگر افزاید: پشت بندش آس است، متمم. مکمل. پشت بندش را نیاورد یعنی آنرا ناقص و ناتمام گذاشت
لغت نامه دهخدا
لعل و مروارید و امثال آنرا گویند که زنان بر رشته کشند و بر دست بندند، دستینه زنان آلاتی که زنان در دست کنند، زینت از طلا و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
نای (نی) هفت بند. نیی که دارای هفت بند باشد که آوازآن رساتراز دیگر نی هاست. گیاهی ازتیره ترشک هاکه علفی ویک ساله است. برخی گونه های آن دارای ساقه بالارونده میباشند برگهایش متناوب وگلهایش کوچک وصورتی ومنفردند. این گیاه بحالت وحشی دراکثر مزارع وراضی بایرواماکن مساعداغلب نقاط زمین منجمله ایران میروید گیاهی است که خاصیت ضداسهال واسهال خونی داردو قابض است. دراستعمال خارجی جهت مداوای زخمها ازکوبیده برگهایش شبط الغول علف هفت بند عصی الراعی ضدپیوند سرخ مرز سرخ مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هست شدن
تصویر هست شدن
بوجودآمدن: (وهستی دیگر بودو هست شدن دیگر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هست وبود
تصویر هست وبود
یا هست وبودبه معامله کردن، اکتفابچیزهای موجودکردن: (آن کس که هست وبودنبیندزیان چه سود مانابودمعامله اوبه هست وبود) (شفیع اثر. آنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هفت بنا
تصویر هفت بنا
هفت ساختمان گواژ هفت سپهر
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که مایه ماست رابشیر زند تا ماست ببندد آنکه از شیرماست و کره درست کند: نبندد لب از جستجوی پنیر دهد ماست بندش اگر جوی شیر. (ملاطغرا آنند)
فرهنگ لغت هوشیار
دیواری که پشت دیوار دیگر برای نگاهداری آن بنا کنند، آب یا شربت یا غذایی که پس از دارو یا شربت یا غذای اولی خورند و نوشند، مدد معین ردیف ذخیره (سپاه)، متمم مکمل: پشت بندش را هم بیاور، (بازی ورق) ورقی که بر اعتبار ورقهای دیگر افزاید: پشت بندش آس است -6 متعاقب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخت بند
تصویر تخت بند
محبوس در بند افتاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بست وبند
تصویر بست وبند
استحکام وضبط وربط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هفت بلند
تصویر هفت بلند
((~. بُ لَ))
کنایه از هفت آسمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پشت بند
تصویر پشت بند
((~. بَ))
هر آن چیزی که پشت دیوار شکسته قرار دهند تا دیوار نیفتد، آب یا شربت یا غذایی که پس از خوردن دارو بخورند، کوله بار، بلافاصله، بی درنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دست بند
تصویر دست بند
((~. بَ))
النگو، آلتی فلزی که بر دست مجرمان و متهمان زنند، نوعی رقص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هفت بنا
تصویر هفت بنا
((~. بِ))
هفت آسمان
فرهنگ فارسی معین
کلون در، پشتوانه، پشت سرهم، پی در پی
فرهنگ گویش مازندرانی
چیزی را به طور سرسری و نیم بند بستن
فرهنگ گویش مازندرانی